مقدمه
ابتدا این کتاب را به عنوان هدیه ای برای پسرم ، آدام ، در نظر گرفتم.همان طور که او وسائل مورد نیازش را جمع آوری می کرد تا برای زندگی جدید در کالج آماده شود ، من به سالن پذیرایی رفتم تا خودم را برای بیان برخی از تجربیاتم و جملاتی که میتوانست برای او مفید باشد آماده کنم.
سال ها پیش خوانده بودم که وظیفه ی والدین هموار کردن راه برای فرزندانشان نیست بلکه آنها باید نقشه ی راه را به آنها نشان دهند.
امیدوار بودم که او بتواند از بازتاب های قلبی و روحی ام نهایت استفاده را ببرد.
شروع به نوشتن کردم و فکر می کردم چند ساعتی بیش تر وقت مرا نگیرد ، این در حالی بود که چندین روز به طول انجامید.
دست نوشته هایم را جمع کردم ، تایپ کردم و در کلاسوری گذاشتم.